کد خبر: 850 ۱۴:۵۶ - ۱۳۹۴/۰۳/۲۸

یادداشت

میلیاردها شمش طلا؛ زیر خاک های کربلای ایران

چه قدر این روزها جهان در خفقان و ظلم فرو رفته و تو بزرگترین سلاح من در مقابل اهریمن های جهانی.همه ساله ایران میلیاردها شمش طلا از زیر خاک های کربلایش بیرون می آورد تا جهان بداند با این همه طلای ناب ایران اسلامی لحظه ای بوی عقب نشینی نخواهد چشید.

میلیاردها شمش طلا؛ زیر خاک های کربلای ایران

به گزارش ابصارنیوز پریسا فیروزی در یادداشتی برای 175 شهید دست بسته نوشت:  175 رمز چیست و چگونه باید شماره کنم؟  با کدام عناوین؟  یک شهید..... دو شهید..... سه شهید...... یک جوان..... دو جوان..... سه جوان.... یک ملت.... دو ملت.... سه ملت..... یک جهان ....دو جهان....سه جهان.... نه نمی گنجد. نمی شود. بعد از این همه سال. کجای جهان را بگردیم. برخیز دور جهان را بگردیم کوهها...رودها.... شهرها....جاده ها... آدمیان... آسمان... ابرها....کهکشان....از کهکشان بگذریم....ستاره ها.... دورتر و دورتر و باز برگردیم... به مدت چند لحظه فکرمان را عروج دهیم. کجا می توان یافت... نمی توان... هم ارز تو هیچ خلوصی نمی توان یافت.

 و تو ای برادرم سلام برتو... در وصف من نمی گنجی... روزی که تو رفتی... نه من و نه همسالان من هیچکدام نبودیم...دست های بسته ات بوسه گاه ملائکه الله... برادر خوبم...خط شکن کربلای 4...غواص سربلند... ورودت را به خاک ایران... نه.... به خانه خودت... نه بلکه ورودت را به قلب جوانان وطن گرامی می دارم....به جرآت بگذار بگویم در این چند روز خون من در رگهایم با اسم تو رفته اند و آمده اند و قلبم در هر تپش نام تو را آوازه کرده است... "شهید" و قدسی تر از این نام نیافتم... بیا که می دانم پیامی آورده ای... چه قدر این روزها جهان در خفقان و ظلم فرو رفته و تو بزرگترین سلاح من در مقابل اهریمن های جهانی... همه ساله ایران میلیاردها میلیارد شمش طلا از زیر خاک های کربلایش بیرون می آورد... جهان بداند با این همه طلای ناب ایران اسلامی لحظه ای حتی بوی شکست یا عقب نشینی یا... نخواهد چشید... چگونه عقب بنشینم... برادرم سالها پیش خون داده در راه آزادی و آزادگی من... باید من هم جلوی فداکاریهایش دربیایم باید با صدای بلند بگویم... هستم؛هستم اگر هستی ام را بگیرید. اگر هسته ای را بگیرید. اگر هست و نیست را بگیرید.... به عشق خون برادرم... هستم. نه ای برادر.. نه خون تو را پایمال می کنم و...و نه آزادگی خود را می سپارم....

آنروز که عکس آقا را در جیب کنار قلبت گذاشتی فکر نمی کردی روزی برایت بنویسد: " سلام بر دستهای بسته و پیکرهای ستم‌دیده‌ی شما. و سلام بر ارواح طیّبه و به رضوان الهی، بال‌گشوده‌ی شما. سلام بر شما که بار دیگر فضای زندگی را معطّر و جان زندگان را سیراب کردید. "

و دیگر نمی توان بالاتر از این چیزی گفت....................

چه سر به زیر و سرفراز چه عاشقانه آمدی  

بی نام حق شدی و تو چه شمع واره آمدی

از این همه نجابتت بریده ام برادرم        

تو  از درون آسمان چه خاضعانه آمدی

شلمچه و عروج تو سکوت فکه و  دعا     

سوغات ناب کربلا چه بی بهانه آمدی

 

یادداشت نویس:پریسا فیروزی

دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی اردبیل

انتهای یادداشت